شهرستان گرمی:
سلام:
بر تو ای بهترین دیار من چه ظلمها که در حقت نشده وچه
شهدایی که در دیارت جان نثار نکردند.
اگر هزاران شهر زیبا درکنارت جمع گردد باز تو بهترین دیار منی
امیدوارم با یاری مسئولین و به یاری مردم شهری زیباتر وابادتر
داشته باشیم
اگر شهر دیار من است بهترین است اگر شهر شهر توست بهترینش کن
عاشق شده بود و میترسید از رسوایی. غرورش اجازه نمیداد
عشقش را بروز دهد. اگر جوانک او را نمیخواست چه؟!
خانوادهاش چه میگفتند؟! تمام فکرش را مشغول کردهبود,
احساس گناه میکرد که تا این حد به یک پسر علاقهمند است
بدون آنکه این علاقه را به طرز معقولی عنوان کند. ا
حساس نوعی خیانت. تصمیم گرفت معشوقی برای خود بسازد.
یک معشوق ایدهآل که روزی خواهد آمد و تنها به او فکر کند تا
از آن احساس گناه و یا ترس از نبودن علاقه متقابل رها شود,
که در واقع میخواست جوانک را فراموش کند.
گرچه هنوز هم در اعماق وجودش او را میخواست,
و بالاخره ساخت آن معشوق ایدهآل را و تمام علاقهاش
را وقف معشوق ساختگیاش کرد. هر روز به او فکر میکرد
تا جوانک را فراموش کند. هر روز هرروز و ...
و از آن روز تمام خواستگارانش را رد میکرد,
تا معشوقش, معشوق ایدهآلش بیاید!
آخرین خواستگار, جوانک بود, اما دخترک او را نپذیرفت!
او منتظر معشوقش بود...
خورشید تیره شد
و ماه سیاه شد،
چون من عاشق او شدم
و او عاشق من نشد
می گویند: بتاب!
از بدو دلدادگی تا انتهای سرگشتگی!
و من؛ مات! تنها در افکار خود سایه روشن می زنم!
می گویند: بخوان!
از ابتدای خلقت تا روزهای نیامده!
و من؛ مبهوت! در آشفتگی خود فریاد می زنم!
می گویند: برقص!
از بلندای ناز تا خواهش نیاز!
و من؛ بی تاب! دوش به دوش پروانه ها دیوانه می شوم!
می گویند: بمان!
از دیروز روز تا فردای شب!
و من...
و من می روم!
که شامگاهان بی روزن به استجابت صبح ننشسته اند!
می روم که آغاز کنم!
از امروز روز تا فردای روزتر؛
اما؛
آخر بی همسفر که نمی شود پرید!
باید تو باشی تا شوق رسیدن معنا بگیرد!
تو بالهای مرا بگیری و من دستان تو را!
و سرود رفتن و رفتن را تا فرداها در گوش جانم زمزمه کنی!