خسته شدم:
خسته شدم بس که دردو غم زندگی را بر دوشم کشیدم
خسته شدم:
دیگر دستانم توان نوشتم را ندارند که از دردو غمم بنویسم
خسته شدم:
خسته از رنج و عذابی که هیچ وقت دوست نداشتم همراهم باشد
خسته شدم:
خسته از دنیایی که مردمانش به خاطر پول نمیتوانند بر خود غلبه کنند
خسته شدم:
دیگر میخواهم دور از هرنوع دروغ و حیله ای باشم
خسته شدم:
میخواهم بروم بروم به جایی که کسی توان دیدن مرا نداشته باشد
خسته شدم:
دیگر رفتنم بر ماندنم غلبه میکند ودیگر توان ماندن ونوشتن را ندارم
خسته شدم:
بس که خیانتهای دوستهایم را که حرفهایشان مثل زهری اذارم میدهماز کی:
بنویسم که همه مثل همند و اثاری از محبت در وجودشان نیست
به خدا:
دیگر نمیتوان بمانم چون راهی بر ماندن من نیست وباید بروم
باید بروم:
که زندگی دیگری شروع کنم و نسبت به ایمانم وفادار باشم
عزیزان من:
میدونم که دلتنگان میشوم ولی جدایی خلقت الهی وهمه باید یه روز از هم جدا بشن
ولی نه:
برای همیشه تنهایتان نمیگذام و برای مدت اندکی از کنارتان میروم
تا ابد:
زندگی را دوست میدارم و همیشه دوست داشتن زندگی را دوست میدارم
به امید دیدار مجدد شما
من بازم برای خوندن نظرات شما میام نت
قربان همه عزیزان وخواهرم:خداحافظ دردو غم زندگی