عشق پنهان

 

عشق پنهان.حدیث زندگی.عشق ونفرت.گذشت و خودخواهی و...است.

سه برادر.دردیاری که دیار اجدادی انها نیست همچون غریبه هایی

ره گم کرده در وادی پرپیچ وخم زندگی به پیش می روند.انها هنوز

کودکند که بر اثر حادثه ای پدر را از دست داده ودر میابند که بایستی

بار سنگین زندگی را بر دوش بگیرند ودریای توفان زده. قایق بدون

سکان را به ساحل نجات بکشانند.

برادر بزرگتر ازهمان آغاز.مسئولیت برادران دیگررا بدون انکه کسی

از او خواسته باشد بر عهده میگیرد ودر این راه تمام وجودخویش را

ایثارگرانه وقف برادران دیگر می کند. اودرسکوتی سنگین. با امید

نظاره گر رشد نهالهای خرد وشکننده ای می گردد که باغبانی از انها

را وظیفه خود میداند.

برادر دیگر در مسیری انباشته ازناپاکیها گرفتار میگردد ونه تنها وجود

خود که هستی دیگران را نیز به آتش نیستی میکشاند. وان که از دیگران

کوچکتر است. با درک صحیح از خواسته های برادربزرگتر میکوشدتا

نوری بر زندگی سراسر تاریک خانواده بپاشد وبا تلاش خود عشق را

جایگزین تمام ناکامیها سازد.

عشق پنهان. داستان ادمهای دیگری هم هست. انسانهایی که در ارتباط

با این سه برادر . نشیب وفرازهای گوناگونی را تجربه میکنند.

انانی که گاه به ورطه سقوط می افتند و گاه بربلندای خوشبختی به

پرواز در می ایند.

   عشق پنهان . داستان زندگی انسانهاست

دیشب:

بادی سهمگین.تک برگ باقیمانده درختان را کند و چه بی رحمانه مرتکب این عمل شد

دیشب:

ماه صورت پنهان خود را برایم نمایان ساخت.وچقدر هراس انگیزبود این نیمه پنهان شد

دیشب:

با یک وزش دفتر هزاربرگ دلم چه راحت پاره گشت وچه راحت سطر به سطر ارزویم زنگ غربت گرفت

دیشب:

باز زندگی اشک را بر اتش درونم فرو ریخت وان را وسیله ای برای خالی کردن کاسه بغضم نمود

دیشب:

دوباره قلم به شکوه برداشتم و پلکهایم راشستم که دیگر نخواهد ناپاکیهارا ببیند

دیشب:

زمین دوباره در مقابل خورشید زندگیم قرار گرفت.واین بار کسوف چه مضرراتی که بر من واردکرد

دیشب:

قایق کوچک ارزوهایم را دریاچه بی رحمانه در خودکشید.وکاغذمچاله شده ای را بسویم پرتاب کرد

دیشب:

موج چه وحشیانه سیلی برگونه امیدم نواخت وکبودی این سیلی تا دلم نفوذکرد

دیشب:

کدامین دست زنجیر ارزوهایم را گست وشبنم را دوباره تارو نمناک کرد

دیشب:

که بود انکه ناخودای کشتیم را ربود و مرا در میان امواج خوروشان با کشتی شکسته وانهاد

دیشب:

گلهای قالی چگونه مرا به تمسخر گرفتند درحالی که ازاشوب درونم اگاه بودند

دیشب:

چه کسی بود آن بدنظری که ارامش ساحلم راچشم زد وطوفان روانه وجودم کرد

دیشب:

کدامین قلم فرسوده ورقه سفید امیدم را خط زد وسیاه وخط خطی کرد

هرگز هرگز:

نخواهم بخشید کسی را که مرا چشمان مرا دل من را بیازارد و امید ارزوهایم از من بگیرد

رندگی

زندگی:

زندگی جوانی پرشور وبا نشاط ونا اشنا با غمهای دنیا

ناگهان بر اثر یورش گناهی دستخوش نا ملایمات میگردد وقدم

در درون دنیای عشق و وفا می نهد.

خودخواهیها وامیال سرکش وحیوانی عروسکهای انسان نما

بنای رویاهای بی پایان وارزوهای طلائیش را در هم میریزد

ونابودمیسازد وساحل ارام زندگیش در معرض طوفانهای سهمگین

دردورنج دریای متلاطم دنیای خودپرستان وعشاق بیقرار پول

وثروت قرار میگیرد.

پاکی وشرافت از دیار کوچک قلبشان میگریزد وناخود

اگاه بوسه بر لبان هوس انگیز گناه میشود وبرای بازگشت

پاکی از دست رفته از ثروت واسایش چشم میپوشد واز

خوشیها زودگذر این دنیا فانی میگذرد.

حقیقت تلخی جوان غم انگیز را بسوی منجاب فساد وبدنامی

سوق میدهد ومرگ را بر زندگی ترجیح میدهد ولی الهه عشق

بیاریش میشتابد.

پرستوی کوچک وزیبایش با اسمانهابمیان فرشتگان پرواز

میکند تا از زشتیهاوناکامیهای این دنیا خاکی دورباشدزیرا

قلب کوچکش نمیتواند در مقابل ناسازگاریهای زندگی سر تسلیم

فرود آورد.

از پرستوی سفیدش دو گل برای اوبیادگار ماند که یکی در اندک

مدتی پژمرده گردیدودیگری در هنگام شکفته شدن شبنمهای غم

تنهایی را بر گلبرگهای کوچکش حس نمود.

جوان رنجیده وافسرده حال زمانی میگوید مگر گناه من چیست که دنیا

طردم کرده است؟ زندگی رنجم میدهد وامیدهایم در گرداب ناامیدی نابود

شده اند ودر اغوش غم ودرد اسیرم از این زندگی متنفرم ومیخواهم بمیرم

زمانی بعد در بستر بیماری زیر لب اهسته میگوید زندگی را دوست دارم

ونمیخواهم بگویم 

                                
 خداحافظ زندگی